رمان ارباب من پارت: ۱۳۹

با تقه ای که به در خورد از فکر بیرون اومدم و گفتم:

_ بله؟
_ اجازه هست بیام داخل؟

ابروهام از تعجب بالا رفت و چشمام درشت شد!
از کِی تا حالا اکرم خانم برای اینکه بیاد تو اتاقِ من اجازه میگیره؟!

_ بفرمایید

در باز شد و با یه سینی پر از خوراکی های مفید وارد اتاق شد و گفت:

_ خانم جان برات خوراکی آوردم که تقویت بشی

سینی رو ازش گرفتم و گفتم:

_ چرا یهو دخترجون تبدیل شد به خانم جان؟
_ خب وقتی عروسی کنید شما میشی خانم این خونه دیگه

پوزخندی زدم و گفتم:

_ اما من نمیخوام خانم این خونه باشم
_ چرا آخه؟
_ حتی ترجیح میدم همون دخترجون باشم
_ اینجوری نگو خانم جان

سینی رو روی تخت گذاشتم و خودمم همونجا نشستم و گفتم:

_ لطفا به من نگو خانم
_ نمیشه که
_ چرا میشه
_ آخه...

حرفش رو قطع کردم و گفتم:

_ بهراد گفته اینجوری بگی؟
_ نه والا
_ خب پس چیشده یهویی؟ تو یه ساعت رفتارت عوض شد!

روسریش رو صاف کرد و گفت:

_ خودم نشستم فکر کردم دیگه
_ حس بدی بهم دست میده پس نگو
_ باشه
_ ممنونم

به سمت در رفت و گفت:

_ اگه چیزی احتیاج داشتی بهم خبر بده
_ چیزی نمیخوام ولی باشه

سری تکون داد و از اتاق خارج شد و منم مشغول خوردن غذاهای خوشمزه ی داخل سینی شدم البته نه برای تقویت بچه، فقط برای اینکه خودم گشنه ام بود.

غذام که تموم شد، سینی رو برداشتم و به سمت آشپزخونه رفتم تا سرجاش بذارمش که یکی از خدمه ها با دیدنم سریع به سمتم اومد و سینی رو ازم گرفت و گفت:

_ شما چرا زحمت میکشید؟

و سریع به سمت آشپزخونه رفت و منم همونجا خشکم زد و زیرلب گفتم:

_ اینا چشون شده؟!

یه چند لحظه اونجا ایستادم و بعد روی مبل نشستم و تلویزیون رو روشن کردم و مشغول گشتن شبکه ها شدم تا یه چیز درست و حسابی پیدا کنم اما هیچی پیدا نشد پس با کلافگی خاموشش کردم و روی مبل دراز کشیدم...
دیدگاه ها (۱۷)

:)

#استوری

رمان ارباب من پارت: ۱۳۸

رمان ارباب من پارت: ۱۳۷

Part ¹²⁷ا.ت ویو:با صدای جونگ کوک از فکر بیرون اومدم..ا.ت:چیز...

#Gentlemans_husband#Season_two#part_189دیدم اوکیه و دوباره ن...

Part ¹²⁸ا.ت ویو:غذا که تموم شد...خودم رو به مبل تکیه دادم..ن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط